کد مطلب:134051 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:161

گناهی بزرگ و خیانتی عظیم
معاویه برای دست یافتن به نیات شوم خود و تسلط هر چه بیشتر بر اجتماع و از میان برداشتن مردان خدا و آزاده احتیاج به كسانی دارد كه با دست آنها بتواند مقاصد پلید خویش را اجراء سازد.

او باید ناپاكان اجتماع را استخدام كند تا از نیروی انسانی آنها به نفع خود بهره بردارد و با كمك آنان پاكان كشور را نابود سازد، برای تأمین این منظور حتماً باید فرزند ابوسفیان به سراغ «زیاد» برود زیرا كاردانی و زیركی او از یكطرف، جرأت و جسارتش از سوی دیگر. اطلاع كافی و احاطه ی او بر شیعیان كوفه و دوستان خاندان علی (ع) از طرف سوم بطور ضرورت ایجاب می نمود كه معاویه او را صید كند و در دام خویش افكند، زاده ی هند یك سیاستمدار تمام عیاری است كه با اصول


خدعه و نیرنگ كاملا آشنائی دارد، روانشناسی خاص معاویه كه آنرا در هنگام صید افراد بكار می بست ایجاب می كرد كه وی از نقطه ی ضعف زیاد بن ابیه استفاده كند و از این راه او را بسوی خود متمایل سازد، معاویه می داند كه رنج بزرگ زیاد از نداشتن پدر مشخص و معین است، تا كی مردم او را «زیاد بن ابیه یعنی فرزند پدرش و یا زیاد بن سمیه كه نام مادرش بود» خطاب كنند؟! او بخوبی می داند كه این مشكل در زندگی «زیاد» عقده ای بزرگ برای وی ایجاد كرد و او می تواند این عقده را بگشاید و با گشایش آن «زیاد» و تمام نیروها و امكاناتش را در اختیار بگیرد، بدنبال این فكر شیطانی معاویه تصمیم خود را گرفت و اراده كرد زیاد را فرزند ابوسفیان بخواند و بدینوسیله او را به برادری با خود مفتخر سازد!!!

این عمل، كه فرزندی را از راه زنا به زانی نسبت دهند عملی است بر خلاف ضرورت اسلام و گفتار صریح پیغمبر كه فرمود:... و للعاهر الحجر اما فرزند ابوسفیان بالاخره این فكر غیر اسلامی خود را بكار بست!! عظمت خیانت و گناه معاویه در این باره از نظر همگان (حتی مورخین سنی مذهب) مسلم است تا آنجا كه ابن اثیر پیش از آنكه این داستانرا نقل كند چنین می نویسد: «... فانه من الامور المشهورة الكبیرة فی الاسلام لا ینبغی اهمالها [1] .

نامبرده پس از این مقدمه اصل داستان و علت اقدام معاویه را در


این امر و هدف شیطانی وی را در انجام این خیانت اینگونه نقل می كند:

معاویه مصلحت دید كه علاقه و میل «زیاد» را متوجه خود سازد و مودت او را تنها برای خود قرار دهد (از این راه) كه او را به پدر خود ملحق گرداند (و فرزند وی خواند)..... برای این منظور جمعی از مردم را احضار كرد و كسانی را كه درباره ی زیاد شهادت دهند در آن مجلس حاضر ساخت و از افرادی كه برای گواهی دادن خواسته بود مردی بنام ابومریم سلونی بود، معاویه به او گفت ای ابامریم در این باره بچه چیز گواهی میدهی؟ ابومریم گفت شهادت می دهم كه ابوسفیان (در جاهلیت) نزد من آمد و از من زانیه ای خواست من به او گفتم كه اكنون نزد من جز «سمیه» (مادر زیاد) زن دیگر نیست ابوسفیان گفت بیاور سمیه را با آنكه وی چركین و كثیف است پس من سمیه را نزد وی آوردم و ابوسفیان با او خلوت نمود. پس از زمانی سمیه از نزد ابوسفیان بیرون آمد در حالی كه از زیر جامه اش منی جاری بود» [2] .

معاویه به اتكای این شهادت!!! «زیاد» را به ابوسفیان ملحق ساخت و او را فرزند وی خواند با آنكه پیغمبر اسلام صریحاً فرمود كه برای زانی سنگ است نه فرزند!!!

راستی غم انگیز است! شما منظره ی این مجلس را در نظر مجسم سازید و به بینید كار ننگ و فضاحت در اسلام باید تا كجا بالا بگیرد كه شخضی مانند معاویه كه به اصطلاح در رأس حكومت اسلامی قرار گرفته


و خود را امیرالمؤمنین!!! و جانشین پیغمبر!!! می خواند انجمنی مهیا سازد و در آن- در برابر چشم دهها نفر- زیاد ایستاده و ابومریم سلونی (كه در جاهلیت زنان معروفه را برای جوانان عرب در اختیار داشت) بپاخیزد و داستان شرم آور ابوسفیان و سمیه را به آن صورت رسوا بیان كند و با ادای اینگونه مطالب، معاویه زیاد را (بر خلاف ضرورت اسلام) به ابوسفیان ملحق سازد و وی را برادر خود بخواند!!! اینجاست كه باید گفت تفو بر تو ای چرخ گردون تفو! ای هزاران لعن و نكبت بر آن اجتماع منحطی كه در رأس خود چنین هرزه هائی را بپذیرد و در برابرشان خضوع كند!!.

زیاد بن ابیه از آن تاریخ به بعد زیاد بن ابوسفیان خوانده می شود!!! ولی نقشه ی اصلی معاویه تا اینجا پایان نیافت معاویه زیاد را به پدر خود ملحق ساخت چرا؟! به همان منظوری كه حسین علیه السلام ضمن نامه ی خود به معاویه اشاره فرمود (و ما در پیش آنرا نقل كردیم)

«ثم سلطته علی اهل الاسلام یقتلهم و یقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف و یصلبهم علی جزوع النخل:

معاویه زیاد را فرزند ابوسفیان خواند و سپس او را بر ملت مسلمان و جمعیت شیعه مسلط ساخت، او را بر مردم مسلط ساخت تا آزادمردان امت را بكشد، سرهای آنان را جدا سازد، دست و پای آنها را قطع كند و آنها را بدار بیاویزاند: آری.معاویه این مأموریت لعنتی را به زیاد واگذاشت و او هم به بدترین صورت آنرا انجام داد.

مسعودی می نویسد: «زیاد» در كوفه دستور داد كه باید همه ی


مردم علی (ع) را سب و لعن كنند و گفت هر كس اطاعت نكرد بلادرنگ او را بكشند [3] اكنون كه معاویه كارها و نقشه ها را تا اینجا بر طبق مراد و مقصود خود عملی ساخت باید مراحل بعدی را با كوشش بیشتر و پیش از آنكه فرصت از دست برود انجام دهد.


[1] يعني ما بايد داستان الحاق معاويه «زياد» را به ابوسفيان نقل كنيم زيرا اين حادثه از حوادث مهم و مشهور و بزرگي است كه در اسلام واقع شد و سزاوار نيست ناديده گرفته شود.

[2] كامل ابن اثير ج 3 صفحه ي 244 چاپ مصر سال 1301.

[3] مروج الذهب ج 2 صفحه ي 328.